تنها امید زندگیم لیلیاتنها امید زندگیم لیلیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

lilia my little angel

اولین برف

وای خدایا پارسال این موقع تو توی دل من بودی از دیروز برف میاد دیروزم یه عالمه لباس تنت کردم بردم دکتر واسه چک اپ ٤ ماهگیت چه برف نازی میومد منم پتوتو کشیدم رو صورت خوشگلت که برفا نریزن روی صورتت الهی قربونت برم وقتی بردمت پیش دکتر معاینت که می کرد میخندیدی دکتر باوریان میگفت واییی چه دختر خوش اخلاق و خوش خنده ای داری بعدش گفت خدارو شکر همه چیز دخترت عالیههه ازم سوال کرد لیلیا شصت پاهاشو می خوره گفتم نه هنوز الهی دورت بگردم انگار شنیدی بهت بر خورد اخه وقتی از مطب دکتر برگشتیم شروع کردی به گرفتن پاهات تو خیلییییی ملوسی بعدم بردمت پشت پنجره و برف و بهت نشون دادم چقدر برات جالبه از پشت پنجره بیرونو دیدن دلم میخواد وقتی بزرگ شد...
18 آبان 1390

واکسن بی تربیت 4 ماهگی

وای مامان خوچید چلا منو بردی امپولم زدی؟؟؟؟  بابا متین چرا؟؟؟؟ اخه من نینیم دردم اومد..... گریهههه کردم اخهههه اخه صبح اومدی  لباس تنم کردی من خوشحال شدم دارم میرم ددر بعد منو بردی واسکن زدی همشم تند تند می گی عزیزم اشتالی نداره واسکن خوبه بعدنی ها که بزرگ شدی ملیض نمیشیییی... ای بابا... اخه من لالا بودم امپولم زدین اینم بعد از واسکن ببینید اشکامووووووو چشمام پر اشکه از بس گلیه کردم صورتمم قلمز شده   مامان خورشید:اللهی برات بمیرم مادر واکسن که زذیم اومدیم خونه تب کردی اونم چه تبی ولی صدات در نمیومد اروم ناله می کردی انقدر جیگرم برات اتیش گرفته بود که می خواستم زار زار گریه کنم برم تو دیوار ...
18 آبان 1390

مسابقه عکس فرشته های سال 90

هوووووووووووووووررررررررررررررررراااااااااااااااااااااااااا من اول شدم موضوع مسابقه نی نی و عروسکش بود      http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=130050&PageNumber=5     ...
13 آبان 1390

حموم

به به چه گل دختری چه عزیزی چه تمیزی مثل هلو می مونه میدونید چیهههههههه؟ من عاشق حمومم وقتی میلم حموم با مامی خوچید اینقد کیــف می تونم که اصلا نی صیدامم در نمیادددد مامان خورشید: لیلیا قربونت برم مامانی فدات بشم که اینقدر مظلومی اخه ماهه من من دلم می خوام خودمو تیکه پاره کنم از بس تو مظلومی.............. لیلیا:این مامان خوچید چی چی میگه بابا جون من دارم تو حموم فکل می کنم که بعدنی ها که بزلگتل شدم چطولی اینجا اب بازی کنم مظلوم نیستم که.............................. میخوام از تو این وانه بیام  بیرون مامانی خواهش می کنم منو بیار بیرون اینم از لیلیا گلیییییی بعد از حموم با حجاب شدماااااااااااااااا...
13 آبان 1390

باورم نمیشهههههههههه......

باورم نمیشه امروز اینقدر منو اذیت کردی لیلیا گلی از صبح تا الان داشتی گریه می کردی من موهامو کندم از دستت اخه مادر من منم خستم تو که خیلی خانوم بودی البته 3 روز بود شیکمت کار نکرده بود ولی امروز موفق شدی شاید واسسه همین حالت زیاد خوب نبود ولی شیطون با بابامتین خوب می خندیااااااااا قبل ازاومدن بابا متین بعد از اومدن بابا متین بابا برو یکم اون طرفتر له شدم اخههههههه پیش بابا متین راحتم لالا میکنی...... ولی تو هر کاریم که بکنی بازم عشقققق منی ...
12 آبان 1390

ماجراهای من و مامانی

امروز از صبح کله سحر این مامان خورشید منو اذیت کرد منم کلی امروز ببخلاق شدم حالا بگم واستون که از صبح که من بیدال شدم جی جی بخولم شروع کرد به عسک گرفتن اخه مسابقه فرشته های سال نود توی نی نی سایت این مامانمم هر روز منو یه شلکی دلست میکنه که ازم عسک بگیره........ این از ساعت 7 صبح بعدش مامانی تلمو از سرم برداشت منو خوابوند که یهویی من چشمامو باز کردم  اما مامانی دوبارههههه زرنگی کرد و لالایی خوند منم دوباره لالا کردم بعدش ظهر مامانی منو داد به مامان میتا و رفت پیش دتکر وقتی اومد یه عالمه منو بغل کرد بوسم کرد باهام بازی کرد اما نمی دونم چرا من ببخلاق شده بود تا این که بابا جون از سر کار اومد بعدش اومد منو از بغل مامانی گ...
11 آبان 1390

نوزادان نودی-مجله خانواده سبز

مصاحبه با بابا و مامان لیلیا   اینم لینکش: http://www.ksabz.net/magContext.aspx?cid=23e09697-ea78-45da-984b-e6d168bf59aa نوزادان نودی» ليليا، نوربخش چون خورشيد     صداي گريه نوزاد كه در اتاق مي‌پيچد، صداي خنده و شادي نيز بلند مي‌شود. مادر از شادي، اشك شوق بر چهره دارد بالاخره تمام شد. 9 ماه انتظار به سر رسيد و نوزاد بالاخره به دنيا آمد. پدر نيز اشك مي‌ريزد. با شنيدن خبر به دنيا آمدنش همه دلهره‌ها و اضطراب‌هايش به يك باره ناپديد شدند و حسي خوش تمام وجودش را فرا گرفته است، موجودي كه وجودش از اوست. آقاي محمد نادمي، 27 ساله، ديپلمه و داراي شغل آزاد و خانم خورشيد براتي 24 ساله ديپلمه...
10 آبان 1390

دوران بارداری..........

الان دلم یهویی هوای دوران بارداریمو کرد یادش بخیر باورم نمیشه اینقدر زود گذشت اوایل با حالت تهوع شروع شد کم کم با بیخوابی های شیونه و افسردگی تا 5 ماه ویار شدید داشتم از مردا بدم میومد از صداهای بلند بدم میومد از ادکلن بابا متین بیزار بودم  بعد از این حالتها یواش یواش استخوان دردم شروع شد حالا فکرشو بکن که3ماهه اول 9 کیلو وزن کم کردم اما هرچیزی که واسه شما خوب بودو می خوردم با اینکه بالا می اوردم............ تنها کاری که دوست داشتم قلاب بافی بود از صبح تا شب. از ماه 4 تکونات شروع شد وای خیلی لذت بخش بود بابامتین و مامان میتا و بابا جون دایی فرشید خاله منیژه  ومامانجونی همه دستشونو میزاشتن روی شیکمم که تکوناتو حس کنن وقتی تو دلم س...
10 آبان 1390